فرهنگی و هنری > فرهنگ حماسه

ماجرای غربت شهید حسین خرازیی در یک عملیات



ارتباط فردا:  پس از عملیات ثامن‌الائمه (ع)، سرهنگ علی صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد. انتخاب وی که در زمان بنی‌صدر به جرم همکاری با سپاه، مغضوب واقع‌شده بود، در کنار فرمانده جدید سپاه (محسن رضایی)، نزدیکی بیشتر دو سازمان ارتش و سپاه را موجب شد و این امکان به وجود آمد که فرماندهان سپاه و ارتش، طرح عملیاتی جدید موسوم به کربلا را طراحی کنند.

عملیات طریق‌القدس که با هدف آزادسازی بستان و رسیدن به مرز در چزابه، در جبهه جنوبی و منطقه عملیاتی بستان از تاریخ ۱۳۶۰/۹/۸ آغاز و تا ۱۳۶۰/۹/۱۳ ادامه یافت، اولین مرحله از این طرح محسوب می‌شود.ویژگی اصلی عملیات طریق‌القدس، گذشتن از زمین‌های رملی غیرقابل‌عبور در شمال منطقه عملیاتی بود که سبب غافل‌گیری دشمن شد.

با موفقیت در محور شمالی، موقعیت نیروهای عراقی مستقر در محور جنوبی نیز متزلزل شد و عملیات این محور هم به پیروزی رسید. در این عملیات کلیه اهداف تأمین شد. شهر بستان و تنگه مهم چزابه آزاد شد.

همچنین تصرف چزابه سبب شد که اتصال قوای دشمن در غرب کرخه و غرب کارون گسسته شود. بدین ترتیب توان ارتش عراق در جنوب تجزیه شد و زمینه مناسب برای پیروزی عملیات فتح‌المبین پدید آمد.

کریم نصر اصفهانی؛ فرمانده تیپ قمر بنی‌هاشم (ع) در دفاع مقدس روایت می‌کند: ما در تنگه چزابه، سخت درگیر بودیم. عراق چندین تیپ به تنگه چزابه آورده بود؛ اما حدود یک هفته، هرچه آنجا را زد، دید فایده ندارد؛ برای همین از طرف سابله (پلی که مهم‌ترین نقطه ارتباطی سوسنگرد به بستان است)، حمله کرد.

شب بود که من همراه چند نفر از بچه‌ها با ماشین از غرب سابله به‌طرف بستان حرکت کردیم. من و همراهانم با آن منطقه آشنا نبودیم و در طول راه با حسین خرازی در ارتباط بودیم که از کدام مسیر برویم و او هم می‌گفت، از همان طرفی که صدای توپ و آتش می‌آید.

وقتی به بستان رسیدم، علی لطفی را دیدم و گفتم: چه خبر؟ گفت: درگیری جلوتره. ما اینجا آماده‌باشیم تا ببینیم باید چه‌کاری کنیم. گفتم: دنبال من بیاین. داشتیم در مسیر می‌رفتیم که دیدم بچه‌ها چند نفر چند نفر دارند عقب‌نشینی می‌کنند. اخم‌ها را در هم کشیدم و به اولین نفری که رسیدم تشر زدم و گفتم: کی گفته برگردین؟ بعد خودم مثل بولدوزر جلو رفتم و نیروها را هم به جلو هدایت کردم.

علی لطفی را عقب ستون نیروها گذاشتم و سفارش کردم هرکسی خواست برگردد، مانع شود. خودم هم جلوی ستون حرکت کردم. به پانصد متری پل سابله رسیدیم. از دور عراقی‌ها و جهنمی که از آتش روی پل را گرفته بود، می‌دیدیم. عراقی‌ها هر جنبنده‌ای را می‌زدند. ما سنگر گرفتیم و آهسته‌آهسته جلو رفتیم. عده‌ای از نیروها هم از شمال سابله خودشان را رسانده بودند. مسئولیت این خط با عزیز الله شاملو که بعدها در عملیات فتح‌المبین شهید شد، بود که البته در این عملیات مجروح شد.

بچه‌های توپخانه ۱۰۶ به فرماندهی عزیزالله، تانک‌های دشمن را منهدم کردند و پل سابله را بستند. عراقی‌ها به‌شدت گیر افتاده بودند و معلوم بود با فشار فرماندهانشان می‌خواهند از اطراف تانک‌های منهدم شده از روی پل عبور کنند که بیشتر آن‌ها با سد نیروهای ما مواجه شدند و ناکام ماندند؛ ولی برخی تکاورانشان از پل عبور کردند و جنگ تن به تنی بین ما درگرفت.

در همین حین، چشمم به یکی از بچه‌های آرپی‌جی زن افتاد که آرپی‌جی روی دوشش بود؛ ولی شلیک نمی‌کرد. من آرایش و توجیه نیروها را انجام دادم و بعد سراغ آرپی‌جی زن رفتم و گفتم: معطل چی هستی؟ بزن خب! دیدم گوش نمی‌کند، جلوتر رفتم و دیدم وسط پیشانی‌اش سوراخ است و در حال شلیک آرپی‌جی، شهید شده بود.

هوا داشت روشن می‌شد و ما هنوز درگیر بودیم و مقاومت می‌کردیم. کم‌کم نیروهای جدید هم به ما پیوستند. یک‌لحظه صدای تیراندازی قطع نمی‌شد. ما در همان حالت، نماز صبح را خواندیم و درگیری و دفاع را ادامه دادیم تا دشمن نتواند خط را بشکند. در بستان ما خط‌شکن بودیم و دشمن دفاع می‌کرد و حالا به‌عکس شده بود. دشمن با تمام قوا پیش می‌آمد و این‌قدر به ما نزدیک شده بودند که یک‌لحظه دیدم دشمن از آن‌طرف خاکریز، یک نارنجک روی سر من انداخت و من هم نارنجک را برداشتم و آن‌طرف خاکریز، روی سرخودشان انداختم.

نارنجک دومی را که انداختند، دیدم مهلت اینکه آن را بردارم و پرتاب کنم نیست. بلند شدم تا فرار کنم که احساس کردم پشت کمرم سوخت و نفهمیدم چه شد و با صورت به زمین خوردم. چند لحظه بعد بچه‌ها آمدند و زیر بغلم را گرفتند و بلند کردند. وقتی دستم را به پشتم زدم، دیدم دستم پر از خون شد.

در همین حین، حسین خرازی از راه رسید. حسین بدون یاور و دست‌تنها رسیده بود؛ معاونش آقای مصطفی ردانی پور و حاج رضا حبیب‌اللهی و علی موحد دوست مجروح و حمید عقیلی و احمد فروغی، عباس کردآبادی و بشیر ابراهیمیان شهید شده بودند. بعدها حسین خرازی برایم تعریف کرد: زمانی که برای شناسایی موقعیت عرب رفته بودیم، یک عراقی کمین کرده بود و با تفنگ دوربین‌دار، من و احمد فروغی را هدف قرارگرفته بود. آنجا احمد فروغی مجروح شد. او را بغل کردم؛ ولی چند لحظه بعد، احمد در آغوشم شهید شد.

حسین با دیدن من با نگاه ناراحت و معناداری گفت: آقا کریم، شما هم مجروح شدی؟ در نگاه و لحن نافذش، غم تنهایی را می‌توانستم حس کنم. با اینکه خون زیادی ازدست‌داده بودم و رمق نداشتم، در همان حال مختصری از وضعیت دشمن برایش گفتم. انگار تکه‌ای از قلبم کنده‌شده بود. اصلاً دلم نمی‌خواست به عقب برگردم؛ ولی بچه‌ها مرا به بهداری منتقل کردند و از آنجا به بیمارستان اهواز بردند.

خون‌ریزی شدید داشتم و ضعف بدنم را گرفته بود. به علت وضعیت جنگ و ترافیک، حدود دو ساعت طول کشید تا به بیمارستان اهواز برسیم. مرا ازآنجا، سرم به دست با هواپیما به فرودگاه اصفهان و از فرودگاه با آمبولانس به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان منتقل کردند.

حماسه‌ای شگرف در دل تاریخ ایران‌زمین

عملیات طریق‌القدس، موفقیت‌آمیز به پایان رسید و سرانجام بستان را بازپس گرفتیم و تانک‌های دشمن به دلیل مقاومت بچه‌ها با آرپی‌جی و توپ ۱۰۶ میلی‌متری نتوانستند از پل سابله عبور کنند و یکی‌یکی منهدم شدند و از روی پل سقوط کردند.

با توجه به اطلاعاتی که به دست ما رسید، متوجه شدیم علی‌رغم فشار فرماندهان عراقی مبنی بر پیشروی نیروها، نیروهای بعثی جرأت نداشتند از پل سابله عبور کنند و ناکام ماندند و به‌ناچار بعد از چند روز مجبور شدند تا پشت رودخانه نیسان؛ واقع در دشت آزادگان در استان خوزستان عقب‌نشینی کنند؛ بدین ترتیب، در پل سابله، حماسه شگرفی از دلاوری‌های رزمندگان در دل تاریخ ایران‌زمین حک شد.

منابع:

۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۴۷

۲-مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۵



منبع:ایسنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا